برای تو

+نوشته شده در پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:,ساعت15:27توسط نویسنده | |

 در پاى سرو قدت سر مى‏نهم به زارى باشد كه یك قدم هم بر چشم من گذارى 


 تو آسمانى و من افتاده چون زمینم ره مى‏برم به سویت دستى اگر برآرى 


 جان شكسته‏ام را امید عافیت نیست جز آنكه با نگاهى وى را علاج دارى 


 در سایه بلندت اقبال كوته من آن بخت جاودان را دارد امیدوارى 


 اى تكیه‏گاه هستى از غربتم برون آر از تنگناى ظلمت تا اوج رستگارى 


 اى آرزوى دلها در صبح دولت تو خوش مى‏رسد به پایان، یك عمر انتظارى 


 چشمان بى‏فروغم در انتظار رویت هر جمعه مى‏شمارد یك هفته بى‏قرارى  

+نوشته شده در پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:,ساعت15:26توسط نویسنده | |

+نوشته شده در جمعه 16 خرداد 1393برچسب:,ساعت12:49توسط نویسنده | |

خدا را دوست بدارید

حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید . . .

..

به خاطر بسپاریم همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است

آرام، بی صدا، همیشگی . . .

 خدایا من حواسم به همه هست به جز تو 

پس تو هم حق داری، حواست به همه باشه به جز من . . .

.

.

.

از تصادف جان سالم بدر برده بود

و می گفت زندگی خود را مدیون ماشین مدل بالایش است

و خدا همچنان لبخند می زد . . .

.آرامش چیست  ؟

 نگاه به گذشته و شکر خدا

 نگاه به اینده و اعتماد به خدا

 نگاه به اطراف و جستجوی خدا

 نگاه به درون و دیدن خدا

 لحظه هایت سر شار از بوی خدا  . . .

.

.

.

آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند . . .

.حکایت عجیبیست رفتار ما

خداوند می بیند و می پوشاند

مردم نمی بینند و فریاد می زنند . . .

.

.

.خدای من خداییست که اگر سرش فریاد کشیدم

به جای اینکه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم می کند و می گوید
میدانم جز من کسی نداری !

+نوشته شده در جمعه 16 خرداد 1393برچسب:,ساعت12:47توسط نویسنده | |

الهى در شگفتم از آنکه کوه را مى‏شکافد تا به معدن جواهر دست‏یابد

ولی خویش را نمیکاود تا بمخزن حقائق برسد . . .

..

گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟

گفتم: خدایا دلم را ربودند  گفت: پیش از من؟

گفتم: خدایا چقدر دوری   گفت: تو یا من؟

گفتم: خدایا تنها ترینم    گفت: پس من؟

گفتم: خدایا کمک خواستم  گفت: از غیر من؟

گفتم: خدایا دوستت دارم   گفت: بیش از من؟

گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام ، تو من . . .

+نوشته شده در جمعه 16 خرداد 1393برچسب:,ساعت12:46توسط نویسنده | |

خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم

تو ای والاترین مهمان دنیایم

شروع کن ، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من                                                                        به خدا تا اندازه ی امیدوار باش که جرات گناه کردن پیدا نکنی

و از اون تا اندازه ی بترس که از رحمت اون ناامید نشوی . . .                                                                                                                                      وقتی بنده از خدا بترسد ، خداوند همه چیز را از او بترساند

و اگر از خدا نترسد خداوند او را از همه چیز بترساند

+نوشته شده در جمعه 16 خرداد 1393برچسب:,ساعت12:40توسط نویسنده | |

دوستس گلیست که فقط در دلهای پاک و بی آلایش میروید................

 

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:38توسط نویسنده | |

زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:35توسط نویسنده | |

ترجیح میدهم به جای شاخه ای گل بوته ای خار باشم!
که دست هر کودک نابالغی نتواند پایان بخش زندگیم شود...

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:34توسط نویسنده | |

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:33توسط نویسنده | |

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:30توسط نویسنده | |

هوا آفتابی باشد یا ابری...

فرقی نمیکند...

بی تو...

چشمهای من...

همیشه بارانی است...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:23توسط نویسنده | |

زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم... 


من اندر خود نمـــــی بینم که روی از دوست برتابم بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم * تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقــــی اگر جانم دریغ آید نه مشــــتاقم که کـــــــــــــــذابم * بیـــــــا ای لعبت ساقــــــــــــــی نگویم چند

پیمانه که گر جیحـــــــــــون بپیمایی نخواهی کرد سیرابم مرا روی تو محـــــــــــــــرابست در شهر مسلمانان وگر جنگ مغل باشد، نگردانـــــــــــــــــــی زمحرابم مـــــــــرا از دنیــــــی وعقبی همینم بود و دیـگر نه که پیش از رفتن از دنیا دمــــــی با دوست

دریـــابم سر از بیچارگـــی گفتم نهم شوریده در عالــــــــــم دگر ره پای می بنــــدد وفای عـهــــد اصحــــــــــابم * نگفــــتی بی وفــــــا یارا که دلــــــــداری کنی ما را الا ار دست می گیــری، بیـــــــا کـز سر گذشت آبم زمستان است و بی برگـــــی بیـــــــا ای

باد نوروزم بیـــــابان است و تاریـکی بیــــــــا ای قرصمهتابم حیــــات سعدی آن باشد که بر خـــــــاک درت میرد دری دیگر نمی یابم،مکــــــن محـــــــروم ازین بابــم

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:23توسط نویسنده | |

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:19توسط نویسنده | |

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:18توسط نویسنده | |

 

رنج آورترین لحظه های زندگی ام زمان هایی هستند 

که پشت نقاب چهره های آدمها

چیزی خلاف تصورم وآنچه درک می کردم ظاهر می شودو

آن هم بعد ازمدتهایی بسیار..........

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:11توسط نویسنده | |

حرف ها دردل من ماند وهی دردشد ودرد شد

دردها دردل من ماندوهی زخم شد وزخم شد

زخم ها دردل من ماند وهی رنج شد ورنج شد

همشان دردل من همسفر دل بودند همشان دردل شب هم سخن رب بودند

رب به دل گفت توبمان من هستم

 

من برای بقیه رخت سفر هم بستم....

عکسهای بسیار زیبا از گل سرخ

 

+نوشته شده در چهار شنبه 14 خرداد 1393برچسب:,ساعت19:8توسط نویسنده | |

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

 

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

 

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

 

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

+نوشته شده در یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:,ساعت12:5توسط نویسنده | |

من اگه خدا بودم ...!



اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم ...!



نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..!



چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..

+نوشته شده در یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:,ساعت12:2توسط نویسنده | |

بغض


دست هایی ست


که از بیم آغـــــوش شدن


توی جیبم محــــکم مشت کرده ام


وقتی عابری که عطر تو را به تن زده


تو نیستی !

 

+نوشته شده در یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:,ساعت11:54توسط نویسنده | |

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

پرده، اندکی‌ کنار رفت‌ و هزار راز روی‌ زمین‌ ریخت

رازی‌ به‌ اسم‌ درخت، رازی‌ به‌ اسم‌ پرنده، رازی‌ به‌ اسم‌ انسان

.رازی‌ به‌ اسم‌ هر چه‌ که‌ می‌دانی.

و باز پرده‌ فرا آمد و فرو افتاد.

و آدمی‌ این‌ سوی‌ پرده‌ ماند با بهتی‌ عظیم‌ به‌ نام‌ زندگی، که‌ هر سنگ‌ریزه‌اش‌

به‌ رازی‌ آغشته‌ بود و از هر لحظه‌ای‌ رازی‌ می‌چکید


در این‌ سوی‌ رازناک‌ پرده، آدمیان‌ سه‌ دسته‌ شدند


گروهی‌ گفتند: هرگز رازی‌ نبوده، هرگز رازی‌ نیست‌ و رازها را نادیده‌ انگاشتند

 و پشت‌ به‌ راز و زندگی‌ زیستند


خدا نام‌ آنها را گمشدگان‌ گذاشت


و گروهی‌ دیگر گفتند: رازی‌ هست، اما عقل‌ و توان‌ نیز هست.

 ما رازها را می‌گشاییم؛ و مغرورانه‌ رفتند تا گره‌ راز و زندگی‌ را بگشایند


خدا گفت: توفیق‌ با شما باد، به‌ پاس‌ تلاشتان‌ پاداش‌ خواهید گرفت.

 اما بترسید که‌ درگشودن‌ همان‌ راز نخستین‌ وابمانید


و گروه‌ سوم‌ اما، سرمایه‌ای‌ جز حیرت‌ نداشتند

 و گفتند: در پس‌ هر راز، رازی‌ است‌ و در دل‌ هر راز، رازی


جهان‌ راز است‌ و تو رازی‌ و ما راز. تو بگو که‌ چه‌ باید کرد و چگونه‌ باید رفت


خدا گفت: نام‌ شما را مؤ‌من‌ می‌گذارم، خود، شما را راه‌ خواهم‌ برد. دستتان‌ را به‌ من‌ بدهید


آنها دستشان‌ را به‌ خدا دادند و خدا آنان‌ را از لابه‌لای‌ رازها عبور داد

و در هر عبور رازی‌ گشوده‌ شد


و روزی‌ فرشته‌ای‌ در دفتر خود نوشت: زندگی‌ به‌ پایان‌ رسید


و نام‌ گروه‌ نخست‌ از دفتر

آدمیان‌ خط‌ خورد، گروه‌ دوم‌ در گشودن‌ راز اولین‌ واماند.

و تنها آنان‌ که‌ دست‌ در دست‌ خدا دادند از هستی‌ رازناک‌ به‌ سلامت‌ گذشتند.

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:,ساعت18:58توسط نویسنده | |