خداوندا نمي دانمدر اين دنياي وانفسا كدامين تكيه گه را تكيه گاه خويشتن سازم نميدانم نمي دانم خداوندا. در اين وادي كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جاي خوش دارد. كدامين حالت و حال و دل عالم نصيب خويشتن سازم نمي دانم خداوندا به جان لاله هاي پاك و والايت نمي دانم دگر سيرم خداوندا. دگر گيجم خداوندا خداوندا تو راهم ده. پناهم ده . اميدم خداوندا . كه ديگر نا اميدم من و ميدانم كه نوميدي ز درگاهت گناهي بس ستمبار است و ليكن من نميدانم دگر پايان پايانم. كه آخر بغض پنهانم مرا بي جان و تن سازد. چرا پنهان كنم در دل؟ چرا با كس نمي گويم؟ چرا با من نمي گويند ياران رمز رهگشايي را؟ همه ياران به فكر خويش و در خويشند. گهي پشت و گهي پيشند ولي در انزواي اين دل تنها . چرا ياري ندارم من . كه دردم را فرو ريزد دگر هنگامه ي تركيدن اين درد پنهان است خداوندا نمي دانم نمي دانم و نتوانم به كس گويم فقط مي سوزم و مي سازم و با درد پنهاني بسي من خون دل دارم. دلي بي آب و گل دارم به پو چي ها رسيدم من به بي دردي رسيدم من به اين دوران نامردي رسيدم من نميدانم نمي گويم نمي جويم نمي پرسم نمي گويند نمي جوند جوابي را نمي دانم سوالي را نمي پرسند و از غمها نمي گويند چرا من غرق در هيچم؟ چرا بيگانه از خويشم؟ خداوندا رهايي ده كلام آشنايي ده خدايا آشنايم ده خداوندا پناهم ده اميدم ده
سلام به همه
خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند غم نداریم ، بزرگ است خدای خودمان بگذاریم که با فلسفه شان خوش باشند خودمان آینه هستیم برای خودمان ما دو رودیم که حالا سر دریا داریم دو مسافر یله در آب و هوای خودمان احتیاجی به در و دشت نداریم اگر رو به هم باز شود پنجره های خودمان من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم دیگران را نگذاریم به جای خودمان دیگران هر چه که گفتند بگویند ، بیا خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
فریدون مشیری
به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن .
روزي
خواهم آمد ، و پيامي خواهم آورد. در رگ ها ، نور خواهم ريخت .
و صدا خواهم در داد: اي سبدهاتان پر خواب! سيب آوردم ،
سيب سرخ خورشيد. خواهم آمد ، گل ياسي به گدا خواهم داد.
زن زيباي جذامي را ، گوشواره اي ديگر خواهم بخشيد.
كور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ!
دوره گردي خواهم شد ، كوچه ها را خواهم گشت .
جار خواهم زد: آي شبنم ، شبنم ، شبنم.
رهگذاري خواهد گفت : راستي را ، شب تاريكي است،
كهكشاني خواهم دادش .
روي پل دختركي بي پاست ، دب آكبر را بر گردن او
خواهم آويخت.
هر چه دشنام ، از لب ها خواهم بر چيد.
هر چه ديوار ، از جا خواهم بركند.
رهزنان را خواهم گفت : كارواني آمد بارش لبخند!
ابر را ، پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد ، چشمان را با خورشيد ، دل ها را با عشق،
سايه ها را با آب ، شاخه ها را با باد.
در پاى سرو قدت سر مىنهم به زارى باشد كه یك قدم هم بر چشم من گذارى
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید ممنون که به وبم سر زدید نظر یادتون نره
Home
|
| |
نام : | |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 4055
تعداد مطالب : 29
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1
قالبname="flashvars" value= "mp3=http://www.dl.avazak.ir/Music/968.mp3&autostart=1&autoreplay=1&showtime=1&randomplay=1" >